معني درس : در امواج سند
1ـ هنگام غروب، خورشيد سينه خيز و آرام آرام خود را پشت كوهها پنهان ميكرد.
2ـ نور زرد رنگ خورشيد مانند گردي زعفراني بر روي نيزهها و سربازان ميتابيد.
3ـ چهرهي روشن روز در تاريكي شب پنهان ميشد ( شب فرارسيد).
4ـ درآن شب تاريك، روشني خميهي خوارزمشاهيان، پنهان ميشد. (قدرت و شكوه حكومت خوارزمشاه از بين ميرفت).
5ـ اگر جلال الدّين امشب يك لحظه دير اقدام كند، فردا صبح مغولان با كشتار خود همهي ايران را پُر از خون خواهند كرد.
6ـ در اثر فتنههاي تركان مغول و ريخته شدن خون ايرانيان از رود سند تا رود جيحون ( تمام ايران) به خاك و خون كشيده ميشود.
7ـ جلال الدّين در سرخي غروب خورشيد، ايران را غرق در خون ديد ( نابودي ايران را ديد).
8ـ در آن غروب خورشيد كه مثل درياي خون به نظر ميرسيد، زوال و نابودي خود را مشاهده كرد.
9ـ كسينميدانست جلال الدّين در آن زمان به چه چيزي فكر ميكرد، كه چشمانش از اشك خيسشد.
10ـ جلال الدّين مانند آتشي به سپاه دشمن هجوم آورد و در آن ميدان جنگ از آتش هم سوزندهتر عمل ميكرد. ( دشمنان را نابود كرد).
11ـ جلال الدّين در آن ميدان جنگ كه تير و نيزه از آسمان مثل باران ميباريد انگار قيامتي به پا كرده بود.
12ـ جلال الدّين در ميدان جنگ كه همچون دريايي از خون شده بود در پي كشتن چنگيز بود.
13ـ جلال الدّين با شمشير برّنده و كشندهاش در ميان انبوه مغولان كار عزرائيل را انجام ميداد.
14ـ اما هر تعداد از سربازان مغول كه كشته ميشدند تعداد بيشتري جاي آنها را ميگرفت مانند درختي كه برگهايش ريخته ميشود و دوباره جوانه ميزند.
15ـ عكس ستارگان زيادي در ميان امواج رود سند و به حالت رقص به حركت در ميآمدند و نابود ميشدند.
16ـ موجهاي بزرگ رود سند مثل كوه بودند كه در پي هم حركت ميكردند و بالا و پايين ميرفتند.
17ـ رود سند، خروشان، عميق، پهناور و پر از كف، دل تاريكي را ميشكافت و حركت ميكرد.
18ـ هر موجي از رود سند مانند نيشي بود كه در چشم جلال الدّين فرو ميرفت و او را آزار ميداد.(رودخانهي سند براي جلال الدّين مانعي بزرگ بود.)
19ـ از چشمان جلال الدّين اشك جاري بود و زندگياش را ناپايدار و نابود ميديد.
20ـ در ميان امواج سفيد و بي قرار رود سند فكر تازهاي به ذهن جلال الدّين رسيد.
21ـ شبي فرا رسيده است كه بايد در راه دفاع از كشور، زن و فرزند خود را فدا كرد.
22ـ در برابر دشمنان بايد ايستاد و جنگيد و وطن را از اسارت دشمن ( مغولان) نجات داد.
|
23ـ جلال الدّين گفت: اي موج سنگين و كف آلود! دهان خشم خود را باز كن.
24ـ اي رود نابودگر، كودكانم را در كام خود فرو ببر و درد بي درمان مرا درمان كن.
25ـ جلال الدّين يك شبانه روز با سپاه اندكش با مغولان جنگيد و خيلي از دشمنان را كشت.
26ـ وقتي كه سپاه دشمن او را محاصره كرد، اسب خود را مانند كشتي به داخل رودخانه انداخت.
27ـ وقتي جلال الدّين از پس اين جنگ دشوار برآمد و به راحتي از آن درياي عميق گذشت.
28ـ چنگيز به فرزندان و ياران خود گفت: اگر انسان لازم است فرزندي داشته باشد، فرزندش مثل جلالالدّين بايد شجاع باشد.
29ـ آري گذشتگان ما كه قبل از اين زندگي ميكردند، با چنين فداكاريهايي راه تركها و عربها را به كشور بستند.
30ـ اين داستان را به اين خاطر برايت نقل كردم كه امروز قدر ميهنت را بداني و آن را خوار و بي ارزش نشماري.
31ـ براي پاسداري هر وجب از خاك اين سرزمين چه بسيار انسانهايي كه جان خود را از دست دادهاند.
32ـ فقط خدا ميداند كه به خاطر عشق و علاقه به وطن، چه بزرگان و افراد ارزشمندي جان خود را فدا كردند.
نظرات شما عزیزان:

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)